شعر از جمشید عرب صالحی دختران بخوانند.... نویسم توی دفتر شاعرانه،، شعار زوجهای این زمانه،، که شب وقتی که میرن خواستگاری،، دوتا زوج جوان میرن کناری،، عروس آنجا کند شرط و شروطی،، کند داماد را داخل به قوطی،، اگر خواهی که باشم همسر تو،، نمیدم خویش دست مادر تو،، نباید خواهرت هردم بیاید،، زمن از خوب و بد گوید برایت،، لباس ناب میگیری برایم،، کنی غرق النگو دستهایم،، اگر خواهی که باشم با تو هر شب،، برایم میخری ماشین و مرکب،، برایم خانه میسازی چو ویلا،، که سبقت گیرم از سیمین و لیلا،، برای حج نویسی نام من را،، که تا حیران کنی اقوام من را،، به جراحی دماغم را قمر کن،، مرا از نجمه و ریحانه سر کن،، بکن بهر عروسیمون اجاره،، یه تالار قشنگ و پر ستاره،، به دیدارم نیا با دست خالی،، به تو هستم،نه با آدم سفالی،، اگر روزی کشیدی بر سرم قر،، جوابت را دهم با سنگ و آجر،، پسر بی آنکه گیرد عذر و منظور،، بگوید هر چه میخواهی کنم جور،، برای اینکه ایشان را بگیرد،، تمام شرطها را میپذیرد،، ولی بعدا به مشکل میخورد بر،، وبرپا میشود جنگ دو دلبر،، ز اول جنگ و قهر و بی وفایی،، وآخر هم طلاق است و جدایی،، الا ای دختران شعرم بخوانید ،، واین را از من نادان بدانید،، که با این شرطها نتوان دمی زیست،، وفا و عشق شرط زندگانیست،، چه متن قشنگیه ! قوی کسی است که, نه منتظر میماند کسی خوشبختش کند، و نه اجازه میدهد کسی بدبختش کند!! هر گاه زندگی را جهنم دیدی, سعی کن پخته از آن بیرون آیی... سوختن را همه بلدند!! زندگی هیچ نمیگوید, نشانت میدهد!! با زندگی قهر نکن... دنیا منت هیچکس را نمیکشد... یکی رفت و، یکی موند و، یکی از غصه هاش خوندو یکی برد و، یکی باخت و، یکی با قسمتش ساختو یکی رنجید، ""یکی بخشید"" یکی از آبروش ترسید یکی بد شد، یکی رد شد، یکی پابند مقصد شد تو اما باش، """خدا اینجاست...!! با خود عهد بستم که به چشمانم بیاموزم، فقط زیبائی های زندگی ارزش دیدن دارد، و با خود تکرار می کنم که یادم باشد، هر آن ممکن است شبی فرا رسد، و آنچنان آرام گیرم که دیدار صبحی دیگر برایم ممکن نگردد، پس هرگز به امید فردا "محبت هایم را ذخیره نکنم "، و این عهد به من جسارت می دهد که به عزیزترین هایم ساده بگویم : خوشحالم که هستید.... @kanooneshohadayeshatoor همه عشق من این است مسلمان توام?? عجمی زاده و همشهری سلمان توام.. میلاد پیامبر نور و رحمت حضرت محمدمصطفی صلی الله علیه و آله شیخ الائمه حضرت جعفربنمحمد علیه السلام مبارک باد!????? اللهم عجل لولیک الفرج ممکنه منتظر مهمان عزیزی بود ولی مهیای پذیرش او نبود ؟! البته که غیر ممکنه ! افسوس که ما " غیر ممکن " رو ممکن ساختیم و " ممکن " رو غیر ممکن ... در وبلاگی چه زیبا نوشته شده بود که : " امام زمان آمدنی نیست ، بلکه آوردنی است. " و این جمعه هم گذشت ... منبع من:http://www.beytoote.com صلوات خاصه را به روح امام رضایمان تقدیم کنیم.برای تعجیل در فرج مولا و رفع گرفتاری های زلزله زدگان عزیزمان صلوات. مَنْ نَفّسَ کُرْبَةَ مُؤْمِنٍ فَرّجَ اللّهُ عَنْهُ کُرَبَ الدّنیَا وَ الاخِرَةِ. هر که گرفتارى مؤمنى را برطرف کند، خداوند گرفتاریهاى دنیا و آخرتش را برطرف میکند. (بحار الانوار، ج 75، ص 122) منبع من: http://rasekhoon.net/forum/thread/977288/page1/ منبع من:http://www.tooooop.com آقا غم خود به خواهرت میگویم درد دل خود به دخترت میگویم این بار اگر به کربلایم نبری آقا به خدا به مادرت میگویم
گفت: نه...
گفتم: برای چی؟
گفت: آخه من از....
ازآن روزی که اربابم شود بیمارمی ترسم
گفتم : مگه ما دشمن آقا هستیم که می ترسی؟ مگه ما چکار کردیم؟
گفت : بگو چکار نکردیم...
من ازخوابیدن منجی درون غار می ترسم
گفتم : یعنی این همه اشکهایی که از چشم منتظرا میریزه کشکه ، باید حتما مثل حضرت یعقوب کور بشیم که تو باورت شه دلتنگ آقا هستیم؟
گفت:ظاهر بین نباش و....
من ازگرداندن یوسف سر بازار می ترسم
گفت : همتون به آقا میگید جمعه بیاد ، جمعه بیاد.... اما من بهش میگم....
ازاین که باز عاشورا شود تکرارمی ترسم
گفت : نمی دونی که هر وقت گناه میکنیم ،چه خونی به دل آقا می شه ! اما من می دونم....
ز آه دردناک بعد استغفار می ترسم
گفتم :آخه اگر قرار بر ترس هم باشه ...تو که یک عمر نوکر در خونه ی آقا هستی از چی میترسی؟
گفت : درسته که ...
از آن روزی که این منصب کند انکار می ترسم
_ دیگه بغض کرده بود و اجازه نمی داد من حرف بزنم، اصلا انگار دیگه من رو نمیدید چون فقط خطاب به آقا صحبت می کرد و منم حیرون این همه عشق بودم و فقط گوش میدادم....
گفت : آقا جون ، یه چیزی شنیدم که دلم رو خیلی شکوند....
من از بیماریِ آن دید? خونبار می ترسم
گفت : آقا جون ، ازت یه خواهشی دارم...
مرا تنها میان قبرخود نگذار می ترسم
گفت : البته خودم میدونم که....
من ازنفرین و از عاق پدر بسیار می ترسم
گفت : اینو هم میدونم که .....
زهجرانت نترسیدم ولی این بارمی ترسم
گفت: هردفعه به یه رنگی در اومدم و ، مثل باد هربار یه طرف رفتم و هر دم
هم که......
من از بیچارگیّ آخر این کارمی ترسم
_دیگه آروم شده بود و حرف نمی زد و اشک نمی ریخت ، تا خواستم حرف بزنم ، گفت دیگه نمی خواد چیزی بگی ، فقط همین قدر بدون که....
من ازاشکی که می ریزد زچشم یار می ترسم،...می ترسم!
_راه افتاد که بره ، گفتم : هرچی که تو گفتی قبول ،ولی میگی که دیگه دعا نکنیم...
گفت : من نگفتم که دیگه دعا نکنیم...فقط میگم که ، یه نگاه به دور و برت بنداز ببین دنیامون چقدر برای اومدن آقا آماده هست...همین!
_داشت می رفت و من رو با یه دنیا ابهام رها میکرد...
دور و برم رو نگاه کردم که ببینم دنیامون چقدر برای اومدن آقا آمادست....
راست میگفت حالا می فهمم دلیل اون همه ترسی که داشت چی بود!!!!!
صدقه بده هرچند کم باشد زیرا هر کار کوچکى که صادقانه براى خدا انجامشود، بزرگ است.
کد قالب جدید قالب های پیچک |