شعر از جمشید عرب صالحی دختران بخوانند.... نویسم توی دفتر شاعرانه،، شعار زوجهای این زمانه،، که شب وقتی که میرن خواستگاری،، دوتا زوج جوان میرن کناری،، عروس آنجا کند شرط و شروطی،، کند داماد را داخل به قوطی،، اگر خواهی که باشم همسر تو،، نمیدم خویش دست مادر تو،، نباید خواهرت هردم بیاید،، زمن از خوب و بد گوید برایت،، لباس ناب میگیری برایم،، کنی غرق النگو دستهایم،، اگر خواهی که باشم با تو هر شب،، برایم میخری ماشین و مرکب،، برایم خانه میسازی چو ویلا،، که سبقت گیرم از سیمین و لیلا،، برای حج نویسی نام من را،، که تا حیران کنی اقوام من را،، به جراحی دماغم را قمر کن،، مرا از نجمه و ریحانه سر کن،، بکن بهر عروسیمون اجاره،، یه تالار قشنگ و پر ستاره،، به دیدارم نیا با دست خالی،، به تو هستم،نه با آدم سفالی،، اگر روزی کشیدی بر سرم قر،، جوابت را دهم با سنگ و آجر،، پسر بی آنکه گیرد عذر و منظور،، بگوید هر چه میخواهی کنم جور،، برای اینکه ایشان را بگیرد،، تمام شرطها را میپذیرد،، ولی بعدا به مشکل میخورد بر،، وبرپا میشود جنگ دو دلبر،، ز اول جنگ و قهر و بی وفایی،، وآخر هم طلاق است و جدایی،، الا ای دختران شعرم بخوانید ،، واین را از من نادان بدانید،، که با این شرطها نتوان دمی زیست،، وفا و عشق شرط زندگانیست،،
کد قالب جدید قالب های پیچک |