سفارش تبلیغ
صبا ویژن
غیرت=عفت

 

   

زن متعجب و سریع نگاهی به کفشش انداخت؛ اما اثری از خون نبود. یک لحظه فکر کرد حتماً این هم نوع جدیدی از متلکهای مردها است. هر روز که با لباسهای مد روز فشن تی وی، و جدیدترین و محرکترین آرایش صورت و مدل مو بیرون می آمد، خیلیها شهوانی و خیره نگاهش میکردند و بعضیها همه جور ... . تا حالا همه جورش را شنیده بود، اما این یکی خیلی عجیب بود. عجیبتر از آن، ظاهر مرد بود؛ که بیشتر ناراحتش میکرد. - مردک! خجالت نمیکشی با این همه ریش ؟! شما بسیجیها خودتون از همه بدترید، مرد انتظار این برخورد را داشت؛ ولی حجب و حیایش در برخورد با نامحرمان، کمی دست پاچه اش کرده بود. اما موضوع خیلی مهم بود، مهمتر از آن که باعث شود مانند همیشه سرش را بیاندازد پایین و غوطه ور در افکار خودش، بی آنکه حتی حواسش را پرتِ دیگران کند، به راه خودش برود و به راه خودش بیاندیشد. عزمش را جزم کرد تا حرفش را کامل کند آرام و متین گفت: "بهترین جوونهای این مملکت، وقتی داشتند جونشون رو فدا میکردند که دشمن پاش به این خاک دراز نشه، تو وصیتنامه هاشون مینوشتن:

سیاهی چادر ... . فقط گفتم که بدونید کفشتون تا مچ رفته تو خونشون!! زن هاج و واج داشت قامت مردی را نگاه میکرد که چند لحظه پیش از کنارش گذشته بود؛ ولی حالا دیگر چیزی نمیگفت و غرقِ فکر بود.. خواهرم, حواست باشد نامحرم, نامحرم است, چه آشنا باشد, چه غرىبه.. چه فامىل باشد, چه پسرک در خیابان.. مواظب باشىم شرمنده شهدا و امام حسین (ع)نباشیم و در روز حشر با سربلندى در محضرشان حاضر شویم. "البته فراموش نکنیم که خون شهدا فقط.به حجاب زنان و دختران ایران حساس نیست، بلکه به هر عملی که رضایت خدا به آن راضی نباشد،حساس است." ?? جا? " شه?د همت" خال? که خانمش م?گفت: هم?شه به شوخ? بهش م?گفتم‌ اگه بدون ما بر? بهشت، گوشتو می بُرَم .. اما وقت? جنازه رو آوردن د?دم که اص? سر? در کار ن?ست ...

?? جا? " شه?د چمران" خال? که ?ه روسر? به همسر لبنان? اش غاده جابر هد?ه داد و گفت : بچه ها? ?ت?م خانه دوست دارن شما را با حجاب بب?نن ...

?? جا? " شه?د حم?د باکر?" خال? که خانم فاطمه ام?ران? همسرش م?گفت : به چشم من خوشگلتر?ن پاسدار رو? زم?ن بود ...

?? جا? " شه?د ز?ن الد?ن" خال? که م?گفت : در زمان غ?بت امام زمان به کس? منتظر م?گو?ند که منتظر شهادت باشد ... خانمش م?گفت : هنوزم که هنوز است صدا? کم?ل خواندنش را م?شنوم .. آ?ا باورتان م?شود ؟

?? جا? " شه?د عباد?ان" خال? که خانمش در مرث?ه ا? غم انگ?ز خطاب به شوهر شه?دش نوشت : بس ن?ست ا?ن همه سال دنبال تو دو?دن و نرس?دن ...؟ تا وقت? تو بود? از ا?ن شهر به آن شهر رفتن و آوارگ? بود وقت? هم رفت? دربدر? و ب? کس? .. پس ک? نوبت من م?شود؟

?? جا? " شه?د دقا?ق?" خال? که تو? وص?ت نامه خطاب به همسرش نوشت : " اگر بهشت نص?بم شد منتظرت م?مانم "... حالا خانمش می گوید: بچه ها را بزرگ کردم و نگذاشتم آب تو? دلشان بخورد ... زندگ? است د?گر .. و حا? منتظر نوبتم نشسته ام تا او ا?نقدر پشت درها? باز بهشت انتظارم را نکشد ... البته بد هم ن?ست .. بگذار ?ک بار هم او مزه انتظار را بچشد.

?? جا? " شه?د محمد اصغر? خواه" خال? که ?ه روز ?ک? از همرزمهاش به او گفته بود: محمد! من دلم به حال تو م?سوزه ..با آن قد و قامت رش?دت، آخه ه?چ جعبه ا? پ?دا نم?شه که تو را توش بذارن... همه تابوت ها? جبهه از قدت کوتاهترند .. خانمش گفت: پ?کر محمد رو ن?اوردن ..... به همرزم شوهرم گفتم: فقط بگ?د چرا ن?اورد?نش ...؟ آقا? عابدپور ، همرزم شوهرم گفت: فکر نکن من ا?نقدر ب? غ?رت بودم که خودم برگردم و محمد را ن?ارم .. مرتب م?زدند و نم?ذاشتند تکون بخور?م ... همون با?? کوه گذاشت?مش

?? جا? " شه?د حسن آبشناسان" خال? که همسرش در تش??ع جنازه به پسرها?ش افش?ن و ام?ن م?گفت : کف پا? بابا را ماچ کن?د... پا? بابا خ?ل? خسته است... و پسرها هم ه? کف پا? بابا را م?بوس?دند... همسرش گفت : لباسها? خون? همسرم را گذاشته بودند داخل ?ک ک?سه پ?ست?ک... روز سوم که خانه خلوت تر شد رفتم ک?سه را آوردم... خون هم اگر بماند بو? مردار م?گ?رد . با احت?اط گره اش را باز کردم و لباسها را آوردم ب?رون .. بو? عطر پ?چ?د تو? خانه ... عطر گل محمد? .. بو? عطر? که حسن م?زد .. گاه? فکر م?کنم کاش از آن لباسها عکس م?گرفتم ... اما فا?ده ا? ندارد .. تو? عکس که معلوم ن?ست خانه چه بو?? گرفته بود

?? جا? " شه?د علمدار" خال? که م?گفت: برا? بهتر?ن دوستان خود دعا? شهادت کن?د . و در آخر دعا کنید شهید شویم که اگر شهید نشویم باید بمیریم.

 

التماس دعا


نوشته شده در دوشنبه 95/3/24ساعت 3:52 عصر توسط fateme ghodrati نظرات ( ) |



کد قالب جدید قالب های پیچک